علامه ملامحمد مهدى نراقى در دانشهاى گوناگون ـ از جمله ادبيات ـ دست توانا داشت. وى از دقايق ادبيات عرب به خوبى آگاه بود و در كتاب «مشكلات العلوم» ـكه در آن از علوم گوناگون بحث شده به سؤالهاى مختلف قرآنى از جمله پرسشهايى درباره ادبيات پاسخ گفته است .
گردآورى اين پرسش و پاسخها در يك جا دسترسى به آنها را آسانتر مىكند و خواننده با مطالعه آنها گذشته از آشنايى بيشتر با آيات قرآن، به شخصيت ادبى و دقيق علامه نراقى پى مىبرد . (1)
مأخذ اين نوشته، كتاب «مشكلات العلوم» است كه به كوشش آقاى حسن نراقى در سال 1367 شمسى توسط مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى چاپ حروفى شده است. نگارنده، عبارتهاى علامه نراقى را ترجمه و آيات را به ترتيبى كه در قرآن آمده تنظيم كرده است.
ـ وان الله ليس بظلام للعبيد. (آل عمران، آيه 282 )
خلاصه، صيغه مبالغه در آيه مورد بحث به خاطر فراوانى مفعول است نه تكرار فعل. آيه «محلقين رؤوسكم» (4) از اين قبيل است؛ چرا كه تشديد به جهت بسيارى فاعل است نه تكرار فعل.
گفته شده: سبب به كار رفتن صيغه مبالغه در آيه، اين است كه عذاب از سوى عظيم القدر و كثيرالعدل، زشتتر و بدتر از ظلم كسى است كه اينگونه نيست. پس اطلاق «ظلام» بر او به اعتبار زيادى قبح فعل از سوى اوست نه به اعتبار تكرار آن. خلاصه اين كه اسم مبالغه در اينجا به جهت بسيارى صفت فعل است نه اصل فعل. بدين معنا كه اگر ظلم از خداى تعالى صادر شود يك ظلم او بزرگتر از هزار ظلم بندگانش است كه اين به جهت فراوانى زشتى آن است پس بر يك ظلم او مىتوان «ظلام» را اطلاق كرد و با عدم صدور آن نيز بايد «ظلام» را از او نفى كرد.
آن چه در مورد آيه «إنا عرضنا الأمانة... و حملها الإنسان إنه كان ظلوما جهولا» (5) گفته شده از اين قبيل است. با اين توضيح كه برخى گفتهاند: مراد از «انسان» حضرت آدم است و اين كه خداوند او را با صيغه مبالغه ـكه دلالت بر تكرار ظلم و جهل از او دارد با اين كه آدم معصوم بود وصف كرد به اعتبار اين است كه او چون جايگاه رفيع و مقام بلند دارد ظلم و جهل او زشتتر و فاحشتر است. پس بزرگى وصف، جايگزين فراوانى شده است. (6)
ـ للرجال نصيب مما ترك الوالدان والأقربون وللنساء نصيب مما ترك الوالدان والأقربون . (نساء، آيه 7)
براى فرزندان در ارث سهمى از تركه لدر و مادر خويشان است و براى فرزندان مؤنث نيز سهمى از تركه پدر و مادر و خويشان است.
ـ وإذا جائهم أمر من الأمن أو الخوف أذاعوا به ولو ردوه إلى الرسول وإلى أولى الأمر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم ولولا فضل الله عليكم ورحمته لاتبعتم الشيطان إلا قليلا . (نساء، آيه 83)
هنگامى كه امن يا خوفى به آنان مىرسد آن را منتشر مىكنند و اگر آن را به رسول يا صاحبان حكم ارجاع مىدادند اهل بصيرت كار آنها را مىدانستند و اگر فضل و رحمت خدا شامل حال شما نبود جز اندكى از شيطان پيروى مىكرديد.
نيز گفته شده: معناى آيه چنين است: «ولولا فضل الله عليكم بإرسال الرسل لاتبعتم الشيطان فى الكفر والضلال إلا قليلا منهم كانوا مهتدين بعقولهم إلى معرفة الله وتوحيده؛ اگر فضل خدا بر شما با فرستادن پيامبران نبود، در كفر و گمراهى از شيطان پيروى مىكرديد، مگر افراد كم كه با عقل خود به سبب شناخت خدا و توحيد هدايت مىشدند» مانند قيس بن ساعده و ورقةبن نوفل و همانند آنها كه پيش از بعثت پيامبر هدايت يافتند.
همچنين در جواب گفته شده: آيه مقتضى وجود فضل و رحمت خداوند است كه مانع از پيروى بيشتر مردم از شيطان مىشود با اين كه واقع خلاف آن است، زيرا بيشتر مردم كافرند؛ مؤيد اين سخن، گفته پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است كه اسلام در ميان كفر مانند يك موى سفيد در گاو سياه است.
اين سخن پذيرفته نيست؛ زيرا مخاطب آيه، مؤمنان است نه همه مردم. گفته نشود كه اگر خطاب تنها به مؤمنان باشد معناى استثنا چيست؟ اگر مراد پيروى از كارى است كه شيطان به آن مىخواند و به سوى گناهان وسوسه مىكند؛ همه مردم پيرو شيطان خواهند بود هر چند يكبار در عمر خود، و اگر مراد دعوت شيطان به كفر است احدى از مؤمنان در كفر از او پيروى نخواهند كرد و الا مؤمن نخواهند بود؛ زيرا مىگوييم: معناى آيه اين است: «ولو لا فضل الله عليكم ورحمته بالهداية والرسول أيها المؤمنون لاتبعتم الشيطان فى الكفر عبادة الأصنام وغير ذلك الا قليلا منكم؛ اى مؤمنان! اگر فضل و رحمت خداوند به سبب هدايت ورسول نبود، در كفر و عبادت بتها و... از شيطان پيروى مىكرديد مگر كمى از شما مانند قيس و امثال او . اگر فضل و رحمت خدا با فرستادن پيامبر نبود نيز مؤمنان به سبب فضل و رحمت خداوند نسبت به آنان ـ بدون فرستادن پيامبر كه آن زيادى در هدايت و نور بصيرت است از شيطان پيروى نمىكردند.
به علاوه، اگر مراد پيروى از گناهانى است كه شيطان به سوى آنها مىخواند، مىتوان به اين صورت جواب داد كه ائمه معصومين عليهم السلام در گناهان كوچك و بزرگ ـ حتى يكبار در طول عمر ـ از شيطان پيروى نخواهند كرد با اين كه آنها جزء مؤمنان بلكه امامان مؤمنان هستند. (8)
ـ ومن اصدق من الله حديثا (نساء، آيه 87)
چه كسى راست تر از خدا سخن مىگويد؟
خلاصه، استفهام در آيه، استفهام انكارى به معناى نفى است؛ چنان كه خداوند مىفرمايد : «ومن يغفر الذنوب إلا الله» (10) يعنى هيچ كس جز خداوند، گناهان را نمىبخشد. پس در اين سخن كه «هيچكس در سخنش صادقتر از خداوند نيست» ترجيح گويندهاى بر گوينده ديگر در صدق است نه ترجيح يكى از دو صدق بر صدق ديگر از اين جهت كه صدق است و بىشك هيچكس در سخن گفتن راستگوتر از خداوند نيست، زيرا عقلا غيرصدق در مورد غير خداوند جايز است و در بيشتر مردم ـ هر چند كم آن ـ واقع مىشود؛ در حالى كه خداوند از آن منزه است. (11)
ـ يوم يأت لاتكلم نفس الا بإذنه فمنهم شقى وسعيد. (هود، آيه105)
روزى مىرسد كه هيچ كس جز با اذن خداوند سخن نمىگويد.در آن روز مردم دو قسم خواهند شد. شقى و سعيد.
الف) تبعيض بر معناى حقيقى آن حمل شود و مردم در قيامت به دو دسته تقسيم نشوند بلكه سه دسته مىشوند: شقى و سعيد ـ كه اهل بهشت و جهنماند و دستهاى كه نه شقىاند و نه سعيد بلكه اهل اعراف (12) هستند.) معناى عبارت اين است: «منهم شقى ومنهم سعيد» و اين اقتضا دارد كه شقى بعضى از مردمند و سعيد هم بعضى از آنان و واقعيت هم همين است و مقتضاى آن اين نيست كه هر دو قشر شقى و سعيد بعضى از مردمند بلكه هر كدام آن دو، بعضى از مردمند و هر دو روى هم شامل همه مردم مىشود؛ چنان كه مىگوييم: «من الحيوان إنسان و غير إنسان» و «كل الحيوان إما انسان أو غير إنسان.» (13)
ـ والذين يدعون من دون الله لايخلقون شيئا وهم يخلفون. (نحل، آيه 20 )
آنچه (بتها) كه غير خداست مىخوانيد چيزى را خلق نكرده و خود نيز مخلوقند.
اشكال: اگر اعتقاد آنها خطا و باطل است حكمت اقتضا مىكند كه كلام بر وفق اعتقاد آنها بيان نشود، زيرا در اين صورت اين توهم را پديد مىآورد كه اعتقاد آنها حق و درست است و اين موجب تاييد خطاى آنها مىشود.
جواب: غرض از خطاب، فهماندن است و اگر خطاب برخلاف اعتقادات و فهم آنها باشد متوجه نمىشوند كه مراد از آيه همان بتهاست و گمان مىكنند كه مراد، جمادات ديگر است. (14)
* ويعبدون من دون الله مالايملك لهم رزقا من السموات والأرض شيئا ولايستطيعون. (نحل، آيه 73)
بت پرستان از روى جهل، بتهايى را مىپرستند كه در آسمان و زمين مالك چيزى نيستند تا به آنان روزى دهند و توانايى بر هيچ كار ندارند.
* وقال الملك إنى أرى سبع بقرات سمان يأكلهن سبع عجاف وسبع سنبلات خضر وأخر يابسات. (يوسف، آيه 43)
پادشاه مصر گفت در خواب ديدم هفت گاو لاغر هفت گاو فربه را خوردند و هفت خوشه خشك هفت خوشه سبز را نابود كردند.
«سبع سنبلات خضر» و بقيه تركيبهاى مشابه را به اين صورت قياس كن. (17)
* وما منعنا أن نرسل بالآيات الا أن كذب بها الأولون وآتينا ثمود الناقة مبصرة فظلموا بها وما نرسل بالآيات الا تخويفا. (اسراء، آيه 59)
جز تكذيب پيشينيان، چيزى مانع ما از فرستادن آيات و معجزات نبود و به ثمود، ناقه را ـ كه همه مشاهده كردند داديم اما در مورد آن ظلم كردند. آيات را جز براى ترس مردم نمىفرستيم .
گفته شده: «ظلم» در اينجا به معناى كفر است يعنى «كفروا بها» و بدين خاطر مانند «كفر» متعدى شده است. (21)
* سيقولون ثلاثة رابعهم كلبهم ويقولون خمسة سادسهم كلبهم رجما بالغيب ويقولون سبعة و ثامنهم كلبهم... (كهف، آيه 22)
بعضى خواهند گفت: عده اصحاب كهف سه نفر بود و چهارمى سگ آنها بود و برخى ديگر از روى خيالبافى مىگويند: آنها پنج نفر و ششمى سگشان بود و عدهاى ديگر مىگويند: هفت نفر بودند هشتمى سگشان بود.
اين «واو» در آيه نشان مىدهد سخن آنان كه مىگويند: «اصحاب كهف هفت نفرند و هشتمى آنها سگشان است» از روى علم است نه بيجا. از اين رو پيش از آن «رجما بالغيب» را ذكر كردند پس از آن. (22)
* ولبثوا فى كهفهم ثلثمائة سنين و ازدادوا تسعا.(كهف، آيه 25)
آنان در غارشان سيصدونه سال ماندند.
بنابراين كه «سنين» تميز «ثلثمائة» باشد چگونه جمع است با اين كه برابر قواعد نحوىها، تميز بايد مفرد باشد؟
* فانطلقا حتى إذا أتيا اهل قرية استطمعا أهلها فابوا أن يضيفوهما فوجدا فيها جدارا يريد أن ينقض فأقامه قال لو شئت لإتخذت عليه أجرا. (كهف، آيه 77 )
موسى و خضر رفتند تا به قريهاى رسيدند و از اهل آن غذا خواستند اما آنان از پذيرايى آنها خوددارى كردند. در آنجا ديوارى در حال فرو ريختن ديدند و آن را تعمير كرد. موسى گفت: اگر مىخواستى اين كار را انجام دهى جا داشت در برابر آن اجرتى مىگرفتى.
گفته شده: «استطعما» صفت «قرية» است نه جواب شرط و جواب آن «قال» است. بنابراين بايد «اهل» مضاف به ضمير «قريه» آورده شود تا ربط بين صفت و موصوف حاصل گردد. پس، از باب قراردادن اسم ظاهر به جاى ضمير نيست تا نيازمند نكتهاى باشد.
به اين گفته، اين اشكال وارد است كه مىتوان «استطعما» را صفت «اهل قرية» قرارداد بلكه اولويت دارد؛ زيرا استطعام از سوى آنان بوده و آوردن ضمير كافى است بدون نياز به اعاده «أهل». پس چه لزومى دارد آن را صفت «قريه» ـبدون «اهل» ـ قرار دهيم با اين كه صفت «أهل قرية» بودن مختصرتر و فصيحتر است؟
ممكن است گفته شود: نكته آن نزديكتر بودن «قريه» به بقيه اوصاف و احكام قريه در اين آيه است مثل «فوجدا فيها جدارا يريد أن ينقض». در اين گفته اشكالاتى است. (25)
* واذا رأوا تجارة أو لهوا انفضوا إليها وتركوك قائما. (جمعه، آيه 11) هنگامى كه تجارت يا لهوى ببينند به سوى آن پراكنده مىشوند و تو را ايستاده رها مىكنند.
نظير اين آيه، اين سخن خداوند است: «والذين يكنزون الذهب والفضة ولاينفقونها فى سبيل الله فبشرهم بعذاب أليم.» (26) دو چيز ـ يعنى ذهب وفضه ـ ذكر شده اما ضمير به يكى از آنها باز مىگردد و حق اين است كه مرجع ضمير «فضه» است چون تاى تأنيث دارد و اين يا به خاطر نزديكتر بودن آن است يا براى اين كه نقره در دست مردم بيشتر است. ممكن است گفته شود كه ضمير به «مكنوز» باز مىگردد كه آن اعم از درهمها و دينارها و بقيه اموال است.
نكته بازگشت ضمير در آيه مورد بحث به تجارت ـ با اين كه دورتر و نيز مؤنث است ـ اين است كه تجارت در مقايسه با لهو، جاذبهاش در دلهاى بندگان بيشتر از طاعت خداوند است؛ زيرا مشغولان به تجارت بيشتر از مشغولان به لهو هستند؛ چون پرفايدهتر از لهو است و به خاطر اين كه تجارت اصل است و لهو به تبع آن است و بدين سبب هنگام آمدن تجارت، طبل مىزنند؛ چنان كه در آيه به آن اشاره شده است. به جهت اين نكته وقتى كلام اقتضا كند كه ضمير به يكى از آن دو باز گردد به تجارت باز مىگردد اگرچه دورتر است. (27)
1) روشن است كه فنون معانى و بيان نيز جزء ادبيات است و برخى از سؤالها در اين زمينه است.
2) انعام، آيه .73
3) مائده، آيه .109
4) فتح، آيه .27
5) احزاب، آيه .72
6) مشكلات العلوم، ص .160
7) همان، ص .238
8) همان، ص 157 ـ .158
9) در متن كتاب آمده است: «متى تثبت المطابقة يحتمل الزيادة والنقصان.» ظاهرا «لايحتمل» درست است.
10) آل عمران، آيه .135
11) مشكلات العلوم، ص .156
12) اعراف محلى ميان بهشت و جهنم است.
13) مشكلات العلوم، ص 264 ـ .265
14) همان، ص . 212
15) زخرف، يههاى 12 و .13
16) مشكلات العلوم، ص 112 و .287
17) همان، ص .180
18) نوح، آيه .1
19) مؤمن، آيه .23
20) نساء، آيه .110
21) مشكلات العلوم، ص 160 ـ .162
22) همان، ص .23
23) كهف، آيه .103
24) مشكلات العلوم، ص 132 ـ .133
25) همان، ص .47
26) توبه، آيه .34
27) مشكلات العلوم، ص 253 ـ .254